پیامک های انتظار 2
پیامک های انتظار 2
پیامک های انتظار 1
نـگاه نـو
مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده میشد:
من کور هستم لطفا کمک کنید .
روزنامه نگارخلاقی از کنارش گذشت ، نگاهی به او انداخت ، فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و چیز دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و رفت .
عصر همان روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چیز خاصی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید . این رمز موفقیت است …. لبخند بزنید