اوّل اسم کسی ورد زبانم شده است
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
…
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همین باغ بلور
…
به همان سایه، همان وهم، همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم می گیری
…
به تبسّم، به تکلّم، به دلارایی تو
به خموشی، به تماشا، به شکیبایی تو
…
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت
…
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
…
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش
…
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
برگ روح من افتاده و آوار شده
…
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است
…
یک نفر سبز، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
…
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اوّل اسم کسی ورد زبانم شده است
…
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی، این شعر هر شبه تصویر تو نیست
…
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست
…
حتم دارم که تویی آن شبه آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش
…
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
…
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
…
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شب شاد شبانگاه تویی
…
تدوین: زهرا نصیری، طلبه پایه سوم